پُر کرده ابرِ تیرهی غم، آسمانم را
سوزانده داغِ عشق، مغز استخوانم را
بادِ خزان میچیند از شاخِ درختی خشک
مانندِ برگی زرد، جسمِ نیمهجانم را
سیارهای افتاده بیرون از مدارم که
گم کردهام انگار راهِ کهکشانم را
ای آشنا با راه! وقتی نیستی، بی تو
پُر میکند شِن، ردِ پای کاروانم را
من شیخِ صنعانم که با یک گوشهی چشمت
بر باد دادم آبروی سالیانم را
چون بادبادکهای رقصان در هوا، تقدیر…
دستِ نگاهت داد عمری، ریسمانم را!
مانندِ باران روی سقفِ شیروانی بود
اشکی که تَر میکرد چشمِ خونفشانم را
میخواستم آنشب بگویم “دوستت دارم”
اما نمیدانم چه شد بستم دهانم را.
🎼 شعر: #علی حاجیلاری* 🎼 خط: #سیده حمیده آیتاللهی