اگرچه زادهی ابرم، اگرچه بارانم
شبیهِ روحِ تَرَکخوردهی بیابانم
کنار جویَم و دستم از آب کوتاه است!
به شاخِ خشکِ درختی شکسته میمانم
چرا به خوابِ من ای نازنین نمیآیی
که روشن از تو شود آسمانِ چشمانم
خودت به خاکِ سیاهم نشاندهای و – خودت
بیا دوباره بنا کن مرا – که ویرانم
بیا که با تو ز اردیبهشت لبریزم
مرو که بی تو گرفتارِ مهر و آبانم
هزار بار بِرانی اگر مرا از خود
دوباره کفترِ جَلدِ همین شبستانم
همیشه زیرِ نگاهِ تو میتَپَد دلِ من
نهالِ عشقِ رُخَت ریشه کرده در جانم
عبور کردهای از این مسیر و من عمریست
پس از تو، عابرِ دلتنگِ این خیابانم
سپیده سر زد و آخر ندیدمت در خواب…
مگر به خوابِ که بودی که من نمیدانم؟
🎼 شعر | #علی حاجیلاری 🎼 خط | #سیده حمیده آیتاللهی