ماه درخشان

من عاشقِ پروازم و دل بی‌پروبال است
دیدارِ تو در خواب هم انگار خیال است

من کوهنوردی که سراپا شده مصدوم
الحق که رسیدن به توی ای قله، محال است

آغوشِ تو چون جاده‌ی چالوس و نگاهم
تهرانیِ مشتاقِ رسیدن به شمال است

آوارِ بلایی که غمت بر سر من ریخت
از منظرِ دین، آخرِ مصداقِ قتال است

چشمی که تو را سیر نبیند همه کور و
شعری که تو را وصف نگوید همه لال است

دوری ز تو غمناک‌ترین لحظه‌ی عمر و
دیدارِ تو نوروزترین فرصتِ سال است

ای کاش سحر از پسِ این پرده نتابد!
چون برقِ غزل در شبِ آن چشمِ غزال است

ای ماهِ درخشان، زِ پسِ ابر برون آ
تا برکه پر از آبِ طربناکِ زلال است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *