ماه روئیـده از درختِ دلم

گاه بارانی‌ام گَهی برفی
بعضی اوقات نیز معتدل‌ام
گاه در عینِ گریه می‌خندم!
گاه در اوجِ سرخوشی، کِسل‌ام!

گاه مثلِ بهار و گَه پائیز
گاه خوشحال و گَه ملال‌انگیز
لحظه‌ای خالی‌ام، دمی لبریز
گاه راضی زِ خود، گهی خجل‌ام!

می‌روم هرکجا که باداباد
مثلِ برگی اسیرِ پنجه‌ی باد
لیک چون بادبادکی با نخ…
به سرانگشتِ دوست متصل‌ام

نامِ او نقش بسته بر لبِ من
کوچه‌گردیست کارِ هرشبِ من
نیست جز چشمِ او مخاطبِ من
از غمِ او سرشته آب‌ و گِلم

راه طولانی است و مقصد دور
پای مجروح و جاده‌ای ناجور
بسکه تابیده بر زمینم نور…
ماه روئیده از درختِ دلم!

#علی_حاجیلاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *