بیدار ماند شب، کمرِ خواب را شکست
نیلوفرانه خلوتِ مرداب را شکست
از بس بزرگ بود و سبکبال و باشکوه
ابعادِ عکسِ او قفسِ قاب را شکست!
آهی کشید، “ها” شد و بر شیشه نقش بست
طرحِ بخارِ پنجره، مهتاب را شکست
قلبش چو سیمِ نازکِ تنبور شد رقیق!
از تاب رفت مُطرب و مِضراب را شکست
آمد، گذشت، یوسف و “ما هیچ!…ما نگاه!”
آهسته ظرفِ چینیِ اعصاب را شکست!
جای تُرنج، تیغ به دستانِ خود زدیم
لیوان ز دست وِل شد و بشقاب را شکست!
وقتِ نماز شد، خمِ ابروی نازکش
بازارِ گرمِ قبلهی محراب را شکست
گفتم که سهمِ خویش بگیرم ز برکه،…حیف
ماهی نخورد طعمه و قلاب را شکست
میخواست “رود” عازمِ “دریا” شود که باز
زخمِزبانِ “سنگ”، دلِ “آب” را شکست!
🎼 شعر: #علی حاجیلاری* 🎼 خط: #سیده حمیده آیتاللهی