برای اینکه تو در سینه غم نداشتهباشی
خدا کند که دگر دوستم نداشتهباشی!
بجز خیالِ تو در سر، بجز هوای تو در دل
نداشتم من و شاید تو هم نداشتهباشی
و آرزوی من اینست – هیچوقت عذابی
که در فراقِ تو من میکِشم نداشتهباشی –
چقدر حسِ قشنگیست زیرِ بارشِ باران
برای گریه اگر شانه کم نداشتهباشی
چرا نفس نکِشم من هوای خاطرهات را
چرا هوای مرا دَمبهدَم نداشتهباشی
مگر که میشود عاشق شوی و بعدِ جدایی
تو حسِ زلزله در “اَرگِ بم” نداشتهباشی
و درد میکشی ای دل اگر بگردی و جز خود
برای حالِ بدت متهم نداشتهباشی
چه حسِ مبهم و تلخیست در کنارِ خیابان
غزل بیاید و کاغذ – قلم نداشتهباشی
شعر: #علی_حاجیلاری