پرهیـز

تا کاسه‌ی چشمانِ او از اشک لبریز است
دریا برایش قطره‌ای از آبِ کاریز است

با خویش در آئینه دعوا دارد امشب نیز
انگار شاعر با خودش هرشب گلاویز است

موهای او دور از نوازش‌های دستی گرم
مثلِ چمن در معرضِ بادِ بلاخیز است

زیرِ فشارِ سهمگینِ غصه‌ها قلبش
مانندِ فرشی مانده زیرِ پایه‌ی میز است

جز نقشِ یارِ مهربان بر لوحِ جانش نیست
دنیا به چشمِ عاشقِ دیوانه ناچیز است

وقتی کسی را از صمیم قلب می‌خواهی
حتی خیالش را بغل کردن دل‌انگیز است

با مرگ شاید تا وصالش راهِ دوری نیست
او در بهشتی سبز در آنسوی دهلیز است

باید که غافل بود از هر چیز غیر از عشق
درمانِ این اندوهِ بی‌اندازه، پرهیز است

عاشق که باشی تا قیامت زنده می‌مانی
شاعر که باشی، زندگی تکرارِ پاییز است.

🎼 شعر: #علی حاجیلاری* 🎼 خط: #سیده حمیـده‌ آیت‌اللهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *