روایتِ درد

تو فکر کن گلِ سرخ از بهار دل بِکَند
و عاشق از رخِ زیبای یار دل بکند

تو شمع باشی و شاعر تو را ببیند و باز
از این زیارتِ پروانه‌وار دل بکند

کسی که عاشقِ آواز و ساز و موسیقی‌ست
بخواهد از دف و تنبور و تار دل بکند

و یا برون پَرَد از تُنگ، ماهیِ کوچک
که شاید از قفسی ماندگار دل بکند

به روی پنجره، باران ببارد از همه سو
و شیشه خیس شود، از غبار دل بکند

اسیرِ چشمِ غزالِ رمیده‌ گردد و بعد
پلنگ توبه کند! از شکار دل بکند

سفر روایتِ درد است – در میانه‌ی راه
اگر که همسفرت از قطار دل بکند –

و فکر کن که چه تلخ‌است بعدِ اینهمه سال
زمین بماند و ماه از مدار دل بکند!

خدا نیاوَرَد آن روز را که منتظری
به دل‌شکستگی از انتظار دل بکند

خوشا کسی که به شوقِ وصالِ حضرتِ دوست
از این زمانه‌ی بی‌اعتبار دل بکند

🎼 شعر | #علی حاجیلاری* 🎼 خط | #سیده حمیده‌ آیت‌اللهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *