غایبِ حاضر

در جاده با خیالِ تو می‌رانم
طی می‌کنم تمامِ معابر را
کلِ حواسِ من به تو مشغول است
رد می‌کنم ندیده، مناظر را

تب دارم از حرارتِ یادت باز
پیشانی‌ام دوباره عرق کرده
چرخانده‌ام ز شدت این گرما
سمتِ سرم دریچه‌ی کولر را

تا آدرسِ نگاه تو را شاید
پیدا کنم به نقشه‌ی افکارم،
در ذهنِ خود ورق زده‌ام هربار
اشعارِ شاعرانِ معاصر را

سرمستِ عطرِ یاد تو هستم من
پایم به روی گاز و حواسم نیست
فرمانِ ایست داده پلیس ای‌داد
راننده‌ی خلافِ مقصر را!

دستم به سمتِ آینه‌ی ماشین
رفت و نگاهِ من به خودم افتاد
گفتم به خود که کاش نمی‌دیدم
این مردِ از خودش مُتِشکر را

می‌خواستم که پر بِکِشم اما
این روزگارِ تیره گرفت از من
بالِ عقاب‌های سبک‌پرواز…
حالِ کبوترانِ مهاجر را
.
.
سعدی حدیثِ “حاضرِ غایب” گفت
دیدم که وصفِ حالِ مرا کرده
من نیز وصفِ حالِ تو می‌گویم:
شرحِ حدیثِ “غایبِ حاضر” را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *