دلتنگِ دیـدار

آمد نسیم و شانه زد، آهسته زلفِ بید را
پارو زد از بامِ فلک، ابری که می‌بارید را

سمتِ ضریحِ آسمان، خیلِ کبوتر پَرزنان
برگنبدِ مینا ببین گلدسته‌ی خورشید را

دیشب کنار پنجره، دلتنگِ دیدارت شدم
تشبیه کردم با رُخَت، ماهی که می‌تابید را

در عالمِ اغواگری، ای زهره‌ی پُرمشتری
گاهی در اطرافت ببین، بهرامِ بی‌‌ناهید را!

دور از تو و آغوشِ تو در قتلگاهِ فاصله
مردی تحمل می‌کند این مرگِ در تبعید را

قرصی، دوایی، نسخه‌ای، خواهم که درمانم کند
از دل بِشویَد تا ابد بیماریِ تردید را

در این قطارِ در سفر، مبدأ تویی، مقصد تویی،
با من بمان این فرصتِ کوتاهِ بی‌تمدید را

از چیدنِ ماه آمده دستِ سپیدَت بی‌گمان
کردی کِساد از اشک خود بازارِ مروارید را
.
.
گاهی نگاهی ناگهان در جنگِ عقل و عاشقی
خطِ مُقدم برده سربازی که می‌ترسید را!

✔️ شعر: #علی حاجیلاری ✔️ خط: #سیده حمیده آیت‌اللهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *