خودکار کهنــه

پرواز کرده بودی و من پر نداشتم
این شهر را بدون تو باور نداشتم

دلخوش به این قفس شده بودم تمامِ عمر
سودای آشیانه‌یِ بهتر نداشتم

زان دم که بی‌هوا به غمت مبتلا شدم،
دیگر هوای غیرِ تو در سر نداشتم

در تنگنای وحشتِ “میدانِ مینِ” عشق
تنها نشسته بودم و مَعبَر نداشتم

سربازِ صفر بودم و در عرصه‌ی نبرد
در حمله‌ی نگاهِ تو سنگر نداشتم

با این وجود، غرقِ خیالِ تو بودم و
جز دردِ عاشقی غمِ دیگر نداشتم

مانند قصه‌ای که به آخر نمی‌رسد
من نیز بی تو قسمتِ آخر نداشتم

می‌خواستم که یکسره بنویسمت ولی
خودکارِ کهنه بودم و جوهر نداشتم

شعر: #علی حاجیلاری

خط: #سیده حمیده آیت‌اللهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *