مزارِ‌ ماه

درد بود و التهاب و بی‌کسی
رفتن و گذشتن و جدا شدن
از درونِ خانه‌ی محقری
رهسپارِ وادی خدا شدن

شستشوی یاس بود و آن‌طرف
دستِ باغبان و قلبِ خسته‌اش
لاله بود و صورتِ کبودِ او
غنچه بود و پهلویِ شکسته‌اش

آنشب از ستاره‌ها اثر نبود
ماه در زمین، شبانه می‌فِسرد
دست‌های داغدارِ آفتاب
ماه را به زیرِ خاک می‌سپرد!

می‌سپرد ماه را به زیرِ خاک
او که خاک را “ابوتراب” بود
بر مزارِ ماه، نیمه‌های شب
گریه‌های تلخِ آفتاب بود
.
.

ای مدینه! با تو می‌توان نشست
شعر گفت و از غمِ زمانه گفت
با تو می‌توان ز غربتِ علی
در سکوتِ دفنِ مخفیانه گفت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *