پر از ترانهام اما کَرَند این کلمات
برای صیدِ قلم، لاغرند این کلمات
به قامتِ تو که از شعر جامه میدوزم
از آب و آینه نازکترند این کلمات!
به گاهِ ترجمهی “حسِ بی تو بودنِ من”
چقدر گنگ و ملالآورند این کلمات
زِ سوزِ آتشِ دل در فراقِ ماهِ رخت
بسانِ تودهی خاکسترند این کلمات
هزار قصهی ناگفته در دلم جاریست
همیشه در همهجا آخرند این کلمات
برای وصفِ تو صف میکشند و میدانم
که آبروی مرا میبرند این کلمات
گمانشان که تو را میتوان سرود و گذشت
عجیب ساده و خوشباورند این کلمات
چو سیلِ جاریِ بعد از وقوعِ سیلابند
که میکِشند و مرا میبرند، این کلمات
برای گفتنِ ناگفتههای نشنیده
همیشه در پی یکدیگرند این کلمات
.
.
ببین! تو زنده و من مُرده، آخرش یک روز
مرا به یادِ تو میآورند این کلمات