رحم کن! از برِ این عاشقِ مهجور، نرو
دوستم باش تو ای دشمنِ مغرور، نرو
گرچه تقدیر به من دستِ خرابی داده
تو در این دست بمان بیبیِ پاسور! نرو
چون به عشقِ تو به بامِ ملکوتم بردند
محوِ نورِ تو شد این مدعیِ کور، نرو
گشتِ ارشاد در این کوچه توقف کرده
شب در این حالت و وضعیتِ ناجور نرو
بد بساطیست جنون، خاصه که دیوانگیات
بشود توامِ با بادهی انگور، نرو
تا که دستم ز تو کوتاه نگردد، ای دوست!
میروی حدِاقل فاصلهی دور نرو
من و این پنجره بیپرده تو را میخواهیم
ای شب از تابشِ مهتابِ تو پرنور…نرو