سونامی!

مثلِ بیگ‌بنگ بود آمدنت!
تِرِکاندی فضای غم‌زده را
دیدنت مثلِ رود، جاری کرد
واژه‌های به لب نیامده را

تو به من روی خوش نشان دادی
در خیالاتِ خام افتادم
من زمینِ تو بودم ای خورشید
در مدارت به دام افتادم!

مثلِ آتشفشان که می‌سازد…
شعله‌ور دشت‌های خالی را
انفجارِ حضورِ تو لرزاند
دورتادورِ این حوالی را

در مدارِ تو گشتم و گشتم…
سرنوشتم همه اسیری بود
تو ولی در مسیرِ خود بودی
کهکشانِ تو راه شیری بود!

من هنوز از غمِ تو پُر بودم
جز تو هرگز نداشتم در دل
به که باید پناه می‌بُردم؟
تو سونامی شدی و من ساحل!

سیلِ بنیان‌کنِ تو یکباره
در نَوَردیده بود ساحل را
تا به خود آمدم…امان از عشق!
بُرده بودی تو با خودت دل را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *